غزل غزل ، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

دخترم غزل جون

بدون عنوان

با کلی معذرت ما اومدیم . خیلی وقته نتونستم چیزی بنویسم برای دخترم .اما گاهی میومدم سر میزدم . خیلی درگیر بودم . غزل جون خودش میدونه که واقعاً‌درگیر بودم . بیماری پدرجون و بستری شدنش تو بیمارستان روزا و شبای سختی بود که بالاخره سپری شد و بالاخره پدرجونو اوردیمش خونه . دعا می کنم که به زودی حالش خوب شه .حالا هم که دایی جون علی رفته و جاش خیلی پیشمون خالیه . امیدوارم به زودی برگرده و یادم نمی ره اون شب بعد خداحافظی با دایی جون چقدر بغض کردی و تو راه پله گریه کردی از اینکه یه هفته از دایی باید بی خبر می موندی و وقتی اومدی توی اتاق بهم گفتی میشه یه لیوان آب بهم بدی آخه یه چیزی رو گلوم داره اذیتم میکنه . قربون اون چشا...
10 تير 1391

کارنامه پایان سال و شروع برنامه های تابستانی

امروز با بابایی رفتم مدرسه و کارنامه درسیتو گرفتم . خیلی خوشحالمون کردی . وقتی اومدم خونه بهت گفتم کارنامتو گرفتم و ریاضی رو زیاد خوب نکردی رنگت پرید ،دلمون سوخت ،نخواستیم بیشتر اذیتت کنیم برای همین گفتم : شوخی کردم مامانی ، همه چی عالی بود .مرسی مامان، خسته نباشی گلم باشروع تعطیلات برنامه ریزی تابستانه تو هم شکل گرفت : 1. ادامه کلاس موسیقی 2. کلاس زبان 3. و کلاس باله که عاشقشی و بازی با این 2 تا ملوسکات که  تموم دنیات شدن   ...
19 خرداد 1391

یه روز گرم بهاری لب ساحل دریا

ببخشید دوستان وبلاگی من . این دو هفته سرم گرم بود . خواهرم و خونوادش از شهرستان اومده بودند و حسابی سرمون گرم بود . حالا که امروز از پیشمون رفتن یه فرصتی پیش اومد تا خاطرات این چند روزو براتون بگم. روز جمعه بعد اینکه عمو بهرام خستگی راه ازش بیرون رفت تصمیم گرفتیم تا بریم لب ساحل . چقدر ذوق داشتی و لحظه شماری می کردی برای رفتن . از شب قبل مایو و وسایلتو جمع کردی و از صبح روز بعد تا لحظه ای که برای رفتن آماده شیم دیوونمون کردی که :پاشین تا زودتر بریم . بالاخره تصمیم براین شد تا ساعت 4 راه بیفتیم و چقدر هم هوا گرم بود و تو و امیر و بیتا  سوختین .          اینجا ...
17 خرداد 1391

ساحل دریا

ساحل دریا کنارم ,قایقی رنگین سوارم لبٍ دریا - به چه زیبا همه جا شاد و قشنگه ,آبٍ دریا به چه رنگه چه تماشا - شن و دریا پاپتی بر روی شن ها , بازی و عشق و تمنا رازٍ دلها - در آسمانها دسته دسته رفته بودند ,شیون عشقی سرودند به چه خوانا - در عشق پیدا بال می زد مرغک غم ,در جوار اشک شبنم بارش بارانی نم نم یار شیدا - در تماشا - به چه زیبا ساحل دریا کنارم , به چه گلها در دیارم شادو خندان - درد درمان - در شنستان ای گل لشتٍ نشایی - باغ و بستان باوفایی
15 خرداد 1391

روز پدر

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم  که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…  ولی پدر ... یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند  خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست  فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد … پدرم روزت مبارک.....   ای پدر ای بهترین آهنگ زیبای غزل   ای پدر ای سرزمین پای و عشق زحل   ای پدر ای مهربان سر افراز زندگی   نام جاوید تو ماند بر زمین و زندگی پدرر خوبم روزت مبارک       اینم هدیه ای که برای بابا خریدی + یه دنیا عشق و بوسه که پیشکش...
14 خرداد 1391

آخرین امتحان کلاس اول

ساعت بیست دقیقه مونده به یک.صبح امتحان ریاضی و در واقع آخرین امتحانو باید بدی.خیلی خسته شدی امروزومدام نمونه سوالات مختلف حل میکردی و در نهایت ساعت11شب دیگه نتونستی بیدار بمونی. امیدوارم فردا وفرداهای دیگرموفق وپیروز ببینیمت.
3 خرداد 1391

جشن الفبا

چهارشنبه با چه شوقی اومدی خونه و این دعوتنامه رو بهم دادی و خوشحال از اینکه با خط خودت این دعوت نامه رو تونستی برام بنویسی . چقدر ذوق و شوق داری برای شنبه روز جمعه آخر وقت دوباره دوش گرفتی ,لباس فرم مدرستو مرتب کردی و عطرت رو هم گذاشتی کنار آینه با یه جفت جوراب صورتی تمیز .وای که چقدر دلهره داری............... یه دردسر بزرگ   قراره تو جشن الفبا یه نمایش اجرا کنی و داستان این نمایش هم داستان خونه ی مادربزرگه ست و نقش تو هم الاغه .تموم شهرو گشتیم با هم اما ماسک الاغ پیدا نمیشد تنها چیزی که از ماسک الاغ پیدا کردیم ماسک شخصیت الاغ کارتون POOH بود که چقدرم تو ناراحت شده بودی از این قضیه .     &n...
31 ارديبهشت 1391