غزل غزل ، تا این لحظه: 19 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

دخترم غزل جون

جشن الفبا

1391/2/31 16:45
نویسنده : مامان بهار
956 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

چهارشنبه با چه شوقی اومدی خونه و این دعوتنامه رو بهم دادی و خوشحال از اینکه با خط خودت این دعوت نامه رو تونستی برام بنویسی . چقدر ذوق و شوق داری برای شنبه روز جمعه آخر وقت دوباره دوش گرفتی ,لباس فرم مدرستو مرتب کردی و عطرت رو هم گذاشتی کنار آینه با یه جفت جوراب صورتی تمیز .وای که چقدر دلهره داری...............

یه دردسر بزرگ

 قراره تو جشن الفبا یه نمایش اجرا کنی و داستان این نمایش هم داستان خونه ی مادربزرگه ست و نقش تو هم الاغه .تموم شهرو گشتیم با هم اما ماسک الاغ پیدا نمیشد تنها چیزی که از ماسک الاغ پیدا کردیم ماسک شخصیت الاغ کارتون POOH بود که چقدرم تو ناراحت شده بودی از این قضیه .

 

 

 اون شب مجبور شدم به دایی جون علی که با حسام رفته بود رامسر زنگ بزنم  و ازش خواهش کنم تا تو مسیر ببینه جایی ماسک الاغ پیدا می کنه یا نه . اونم برگشت می گفت یه چیزی پیدا کردم که گوشاش درازه اما زهی خیال باطل . وای مامانی رسوا شدیم بخاطر این ماسکه.روز بعدش خواهر و مامان حسام ازمون پرسیدن ماسک خر گرفتی بالاخره .حسام میگفت همه جا دنبال این ماسک گشتیم . امان از دست این حسام رسوا شدیم مامانی ....

 

 

اون شب بالاخره بعد اون همه گشتن نتونستم ماسک الاغه رو پیداش کنم اما وسایلشو خریدم و تمام تلاشمو کردم تا بتونم خودم برات درستش کنم .وای ی ی ی ی ی چه شبی بود تا ساعت 2صبح بیدار موندم تا بالاخره درست شد.

اینم خر خونه مادربزرگه .

 

 

معلم عزیزم دوستت دارم!

به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریاییست

که قایق کوچک من در آن غرق شده.

به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد.

وچشم هایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.

معلم سال شکفتنم خانم رامشی که دستان مهربانش را بوسه باران میکنم

اینم هدیه مامانی و بابایی

 

 

 

اینم نامه ای که با دستای کوچیکت برای من و بابایی نوشتی و با یک شاخه گل توی جشن بهم دادی . اون روز متوجه شدم  که مادر بودن چه نعمت بزرگیه و امیدوارم و ازصمیم قلبم برات آرزو می کنم که به تمام خواسته هات برسی و تو یه رشته خوب دانشگاهی تحصیل کنی عروسکم

 

اینم کارنامه نیمسال اول

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)