یه روز گرم بهاری لب ساحل دریا
ببخشید دوستان وبلاگی من .
این دو هفته سرم گرم بود . خواهرم و خونوادش از شهرستان اومده بودند و حسابی سرمون گرم بود .
حالا که امروز از پیشمون رفتن یه فرصتی پیش اومد تا خاطرات این چند روزو براتون بگم.
روز جمعه بعد اینکه عمو بهرام خستگی راه ازش بیرون رفت تصمیم گرفتیم تا بریم لب ساحل . چقدر ذوق داشتی و لحظه شماری می کردی برای رفتن . از شب قبل مایو و وسایلتو جمع کردی و از صبح روز بعد تا لحظه ای که برای رفتن آماده شیم دیوونمون کردی که :پاشین تا زودتر بریم .
بالاخره تصمیم براین شد تا ساعت 4 راه بیفتیم و چقدر هم هوا گرم بود و تو و امیر و بیتا سوختین .
اینجا با بابایی از رو موجا میپریدی
اینم امیر شیطون بلا .وقتی از آب میومد بیرون و اون جونورا رو پاش وول میخوردن و اون میترسید
میگفت مورچه داره رو پام میره
حیف که لحظات خوب همیشه زود میگذرن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی