بدون عنوان
با کلی معذرت ما اومدیم .
خیلی وقته نتونستم چیزی بنویسم برای دخترم .اما گاهی میومدم سر میزدم . خیلی درگیر بودم . غزل جون خودش میدونه که واقعاًدرگیر بودم .
بیماری پدرجون و بستری شدنش تو بیمارستان روزا و شبای سختی بود که بالاخره سپری شد و بالاخره پدرجونو اوردیمش خونه .
دعا می کنم که به زودی حالش خوب شه .حالا هم که دایی جون علی رفته و جاش خیلی پیشمون خالیه . امیدوارم به زودی برگرده و یادم نمی ره اون شب بعد خداحافظی با دایی جون چقدر بغض کردی و تو راه پله گریه کردی از اینکه یه هفته از دایی باید بی خبر می موندی و وقتی اومدی توی اتاق بهم گفتی میشه یه لیوان آب بهم بدی آخه یه چیزی رو گلوم داره اذیتم میکنه .
قربون اون چشای خیس و دل کوچیک و مهربونت شم که اینطور بغض راه گلوتو بسته بود .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی