غزل غزل ، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

دخترم غزل جون

آخرین امتحان کلاس اول

ساعت بیست دقیقه مونده به یک.صبح امتحان ریاضی و در واقع آخرین امتحانو باید بدی.خیلی خسته شدی امروزومدام نمونه سوالات مختلف حل میکردی و در نهایت ساعت11شب دیگه نتونستی بیدار بمونی. امیدوارم فردا وفرداهای دیگرموفق وپیروز ببینیمت.
3 خرداد 1391

جشن الفبا

چهارشنبه با چه شوقی اومدی خونه و این دعوتنامه رو بهم دادی و خوشحال از اینکه با خط خودت این دعوت نامه رو تونستی برام بنویسی . چقدر ذوق و شوق داری برای شنبه روز جمعه آخر وقت دوباره دوش گرفتی ,لباس فرم مدرستو مرتب کردی و عطرت رو هم گذاشتی کنار آینه با یه جفت جوراب صورتی تمیز .وای که چقدر دلهره داری............... یه دردسر بزرگ   قراره تو جشن الفبا یه نمایش اجرا کنی و داستان این نمایش هم داستان خونه ی مادربزرگه ست و نقش تو هم الاغه .تموم شهرو گشتیم با هم اما ماسک الاغ پیدا نمیشد تنها چیزی که از ماسک الاغ پیدا کردیم ماسک شخصیت الاغ کارتون POOH بود که چقدرم تو ناراحت شده بودی از این قضیه .     &n...
31 ارديبهشت 1391

تولد بیتاجون مهر90

  یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را، کلماتی مثل : بابا، مامان، پدربزرگ و مادربزرگ… پس قدر این لحظات را بدانیم پدرجون و مادرجونم عاشقونه دوستتون دارم   ...
24 ارديبهشت 1391

مشهد - شهریور90

  طرقبه   چابک سوار غزل و بابا مجید    خودت تنها این همه راهو تازوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!! TOM & GHAZAL in torghabeh غزل جون و بابایی با یه عالم سوغاتی           ...
24 ارديبهشت 1391

پیام انقلاب و مهدی رشتی

جشن تولد6سالگیت تو مدرسه با دوستای شیطونت   غزل جون و هستی جون بعداینکه 4سال تو مهدکودک بودی من و بابایی تصمیم گرفتیم تا دوره ی پیش دبستانیتو تو یه محیط رسمی تر و بزرگتر بگذرونی برای همین بردیمت تو یه مدرسه اسمتو نوشتیم اما این تازه شروع گرفتاریامون بود هر روز از مدرسه زنگ میزدن یا پیغام میفرستادن که بیایم ببریمت خیلی شیطنت می کنی . بالاخره عذرتو خواستن با کلی بدبختی بردیمت اسمتو تو یه مدرسه ی دیگه نوشتیم اما نه انگار هیچ فایده ای نداشت تا اینکه با کمک خاله جون بردیمت تو مدرسه ی پیام انقلاب و تموم قضایا رو برای مدیر مدرست توضیح دادم و فقط خانم خیرالدین در جوابم گفت من درستش می کنم و از فردای اون روز دوی...
24 ارديبهشت 1391

پارک نعیم

  شب تولد 5 سالگیت تو پارک شادی نعیم : چقدر امشب خوشحال بودی و سر از پا نمی شناختی .امیدوارم همیشه گل خنده رو لبات شکوفا باشه عزیزکم   کره الاغ کدخدا                  یورتمه می رفت تو کوچه ها الاغه چرا یورتمه میری           دارم میرم بار بیارم دیرم شده عجله دارم         ...
24 ارديبهشت 1391